سئو بوی: «خدا ازشون نگذره. خیلی از کسایی که هر روز میان دادسرا، گوشیشونو زدن». این جمله را مسئول حراست دادسرای ناحیه ۸ تهران حین بررسی کیف دستی ام و با دیدن جعبه موبایلم می گوید.

ساعت ۱۰ پگاه است. همگی مالباخته ها در یک صف طولانی پشت سر هم و پشت در اتاقی که کنارش بوفه است، ایستاده اند. هر از گاهی بوی روغن سوخته بلند میگردد و کل سالن را پر می کند. هر تازه واردی که می خواهد به اتاق بازگشت کند، با اشاره آنهایی که در صف هستند به ته صف راهنمایی میگردد تا پس از نوشتن اسمش روی کاغذی که به دیوار چسبیده، نوبتش برسد. البته باید پیش از ورود به این مرحله، «عریضه» نوشته شود. گرچه جای ماشین نویس های قدیمی را تایپیست های پشت کامپیوترنشین گرفته اند اما سبک عریضه نویسی همچنان به همان شیوه و با حداقل اطلاعات انجام میگردد. مبلغ هر عریضه و تنظیم شکواییه هم ۱۰ هزار تومان است.

عریضه نویس ها پشت هر شکواییه می نویسند که شاکیان باید به ترتیب به اتاق های شماره ۵، ۸ و ۹ بازگشت کنند. اتاق ۵ مخصوص ثبت اطلاعات در سامان «ثنا» است؛ همان اتاقی که صف طولانی دارد. جلوی اتاق به وسیله یک دسته تِی مسدود شده تا بازگشت کنندگان موظف به رعایت نوبت شوند. اگر سیستم قطع نباشد باید حداقل دو ساعت منتظر ماند. البته آدرس مراکز دیگری که ثبت در این سامانه را انجام می دهند هم نوشته شده و افرادی که در صف هستند سفارش می کنند اگر کسی ماشین یا موتور دارد به این مراکز بازگشت کند تا کارش زودتر راه بیفتد. چند نفری هم همین کار را انجام می دهند.

نشستن روی صندلی انتظار دلیل حضور خیلی از آدم ها را روشن می کند. تلفن همراه یکی را از داخل ماشینش دزدیده اند. وقتی مشغول کار با تلفنش بوده، دزد تا کمر خم شده، از شیشه داخل ماشین آمده و گوشی را دزدیده است. یکی دیگر برای ثبت دومین شکایتش به دادسرا مراجعه نموده است. چند وقت پیش گوشی تلفنش را دزدیده اند و حالا موتور سیکلتش را و می گوید «احتمالا دفعه ی بعد باید واسه دزدیدن خودم بیام دادسرا!»

دو ساعت می گذرد و همچنان سیستم قطع است. صدای پابند متهم جوانی نظر دیگران را جلب می کند. مامور وظیفه ای که او را به دادسرا آورده، «پهلوون» خطابش می کند و به مسیری که باید برود، هدایتش می کند. افرادی که برای سرعت بخشیدن به کارشان به مرکز دیگری برای ثبت در سامانه ثنا مراجعه نموده بودند، دست از پا درازتر برمی گردند و با یک خودکار، آدرسی که روی دیوار نوشته شده را خط می زنند تا بازگشت کنندگان به آدرسی که وجود خارجی ندارد، نروند. بسیاری ترجیح می دهند برای تکمیل پرونده شان فردا بازگشت کنند.

مسئول ثبت سامانه پس از پرس وجو پیشنهاد می دهد پیش از اختتام ساعت اداری بانک مستقر در دادسرا، برای پرداخت مبلغ ۱۰ هزار تومان ابطال تمبر اقدام کنم تا یک مرحله از کار پیش رفته باشد. شاکیان و مالباختگان دیگر باز پشت سرم می آیند. بانک یکباره پُر و خالی میگردد. همچنان سیستم ثنا قطع است. با وجود تاکید مسئول ثبت سامانه که اگر کد ثنا را دریافت نکنم کارم صورت نمی گیرد، به اتاق شماره ۹ بخش ارجاعیات می روم. مسئول مربوطه بدون آنکه سوالم را بپرسم عریضه را در دستم می بیند و برگه ی فردی که پشت سر من وارد اتاق میگردد هم می گیرد. به اتاق دادیار بازگشت می کند و می گوید «دو نفر هستند، کارشان را انجام می دهید؟» صدایی شنیده نمی گردد اما مسئول دفتر از ما می خواهد پشت در منتظر بمانیم تا اتاق شلوغ نشود. پس از چند دقیقه با معرفی نامه های امضاشده خطاب به آگاهی بیرون می آید.

ساعت از ۱۴ گذشته و سیستم ثنا همچنان قطع است. حالا دادسرا خلوت شده و معدود افرادی برای انجام کارشان صبوری کرده اند. یک جناب سروان که احیانا از مسئولان یگان حفاظت دادسراست، با لباس فرم نظامی دمپایی به پا اتاق ها را وارسی می کند. چند دقیقه بعد دو سرباز از طریق می رسند و خواهش می کنند که دادسرا را ترک نماییم. کسی به روی خودش نمی آورد اما پس از شنیدن «اگه نرید واسه ما اضافه خدمت می زنن» سالن خالی میگردد.

با وجود آنکه شب گذشته برای ثبت نام به سیستم ثنا مراجعه نموده ام و خودم کارم را انجام داده ام اما روز بعد با تاکید مسئول مربوطه برای گرفتن کد رهگیری دوباره به دادسرا بازگشت می کنم. سیستم همچنان قطع است و معدود افرادی که روز گذشته مراجعه نموده بودند، روی صندلی های انتظار نشسته اند.

با توجه به معرفی نامه دادسرا، به پایگاه آگاهی مربوطه بازگشت می کنم. مسئول بخش ثبت، پرونده کلانتری را می خواهد. چند بار توضیح می دهم زمانی که به کلانتری مراجعه نموده ام به من نامه ای ندادند. فهرستی از بازگشت کنندگانی که از یک کلانتری در یک روز به آگاهی مراجعه نموده اند و درست راهنمایی نشده اند، نشانم می دهد و می گوید: «ما بارها گفتیم مردمو درست راهنمایی کنید اما گوش نمی دن». به مافوقش بازگشت می کنم تا مسئولان کلانتری را توجیه کنند حداقل بازگشت کنندگان بعدی سرگردان نشوند. جناب سرهنگ می گوید «این کار وظیفه ی من نیست». وقتی هم اعتراض می کنم که «دو روزه موبایل منو دزدیدن و هنوز شکایتم جایی ثبت نشده، اگه بخوام این روند رو ادامه بدم فقط وقتم تلف می شه و ممکنه دزد، قطعات گوشیمو بفروشه»، پاسخ می دهد: «من مسئول تصمیم سارقی که می خواد قطعات گوشی شما رو بفروشه نیستم. باید برید کلانتری».

در مسیری که از آگاهی تا کلانتری طی می کنم، اتفاقی که برایم افتاده مثل یک فیلم در ذهنم مرور می شود؛ فیلمی که گاهی آنرا به عقب و گاهی به جلو می زنم. شبی که برای دویدن به نزدیک ترین پارک محل رفتم. فقط یک لحظه تلفنم را از جیبم درآوردم که از دستم قاپیدند. مسافت زیادی هم دنبال دزد دویدم و درست در لحظه ای که چند قدم بیشتر با او فاصله نداشتم، موتور بدون پلاکی او را سوار کرد و برد؛ اتفاقی که شروع یک بلا روانی شد و با پیگیری شکایت، تشدید شد.

با راهنمایی سربازان جلوی در به بخش تجسس کلانتری بازگشت می کنم. افسر تجسس می خواهد نحوه سرقت را برایش توضیح دهم. در حین توضیحاتم همکارش می گوید: «خانم نباید توی پارک می دویدید». بی توجه به حرفش، توضیحاتم را ادامه می دهم. افسر تجسس معتقد می باشد مسیر پیگیری شکایت را اشتباه رفته ام. هر چه اصرار می کنم پس از سرقت به همین کلانتری بازگشت کردم و همکار شما که افسر کشیک بود من را راهنمایی کرد که به دادسرا بروم، اظهار داشت که باید فردای روز سرقت دوباره به کلانتری بازگشت می کردم؛ با این مثال: «ببین خانم، شما شب که دلت درد میگیره، میری درمونگاه. اونجا یه پزشک عمومیه که یه دارویی میده تا حالت بهتر بشه ولی صبحش چیکار میکنی؟ میری پیش دکتر متخصص. این قضیه هم همینجوریه»! در نهایت پیشنهاد می دهد به کافی نت کنار کلانتری برای ثبت نام در سایت «همیاب» بازگشت کنم چونکه «بهترین راه ردیابی گوشیا اینه».

صاحب کافی نت مبالغ مختلفی برای ردیابی گوشی در مدت زمان های متفاوت اعلام می کند. آخرین مدت زمان ردیابی ۱۵۰ روز است و هزینه آن ۳۵ هزار و ۵۰۰ تومان که همان را انتخاب می کنم اما مبلغ ۴۵ هزار و ۵۰۰ تومان دریافت می کند و توضیح می دهد ۱۰ هزار تومان هم هزینه کافی نت است.

بعد از ثبت در این سایت به افسر تجسس بازگشت می کنم و می پرسم: «اگه سارق پس از ۱۵۰ روز تصمیم بگیره گوشیمو روشن کنه تکلیف چیه؟» پاسخ می دهد: «باید درخواست تمدید و پیگیری دوباره بدید». پس از اصرار من برای ثبت پرونده ام در کلانتری، من را به بخش ثبت راهنمایی می کند و زمانی که برای تکمیل روند کاری به او بازگشت می کنم، می گوید: «خانم، خیالت راحت شد؟» پاسخ می دهم: «بله. حداقل از لحاظ روانی راحت شدم چون از من سرقت شده و ضرر کردم. باید این آمار یه جایی ثبت بشه بدین سبب حق خودم می دونم که پرونده م یه شماره ثبت داشته باشه». دست هایش را پشت سرش می برد و به تلویزیونی که روبه رویش است خیره می شود: «دلت خوشه خانم! دکل نفتو توی این مملکت دزدیدن. درباره چی صحبت می کنی؟»

از کلانتری بیرون می زنم و روندی را که در این مدت گذراندم و سوال های بی پاسخم را مرور می کنم. چرا برای این طور موارد، مشاورانی که مراحل ثبت یک شکایت را توضیح دهند، وجود ندارد یا اگر هم هست بودنشان حس نمی گردد یا اصلا چرا یک بروشور کوچک نیست که به صورت دقیق در آن نوشته شده باشد اگر گوشی مان سرقت شد باید چه مراحلی را طی کنیم؟ چرا نحوه برخورد با شاکیان و مالباختگان که علاوه بر از دست دادن مالشان حس امنیتشان را هم از دست داده اند و از نظر روحی و روانی بلا دیده اند، آموزش داده نمی شود؟ چرا بیشتر بازگشت کنندگان با این برداشت که کسی دلشان برای آنها نمی سوزد، ضعف های موجود در یک سیستم را به مافوق آن نهاد انعکاس نمی دهند و برای بهتر شدن این روند، نقدی نمی کنند؟… چرا نباید در پارک دوید؟

ایسنا – کبریا حسین زاده




You may also like